پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

کارهای جالب پندار

سلام جوجه گنجشک مامان اومدم تا از کارهایی که انجام میدی برات بنویسم:         جونم برات بگه اولین لبخند رو توی بیمارستان به مامان اقدس زدی . و در حال حاضر خیلی واضح لبخند میزنی. گریه هات هم خیلی باحاله زیاد به خودت فشار نمیاری ،چون میدونی من حی و حاضرم و سریع بلندت میکنم  آهنگ گریه هات اینطوریه : اهه اهه eheh eheh همین و نه بیشتر . یه موقع ها برا خودت صداهای مختلف در میاری .به اینصورت که زبونت رو میگذاری بین لبهات و صدای روشن کردن ماشین تولید میکنی. یه وقتها میبینم بی مقدمه جیغ میزنی، بعد که میام نگات میکنم میبینم چنگ زدی تو موهات و داری موهات رو میکشی. موقع شیر خوردن ح...
8 مهر 1390

هویت پندار

سلام عشق مامان قربون اون چشای نازت که وقتی بیدار میشی تا کلی وقت منو نگاه میکنی و لبخند میزنی.   عزیز دل مامان دیروز شناسنامه ات آماده شد و بابایی زحمت کشید و گرفتش. جونم برات بگه شما با کمال افتخار 142 مین پندار نامی هستی که در فهرست اسامی سازمان ثبت احوال اسم اصیلت ثبت شده. تنها چهره معروف همنام شما که هم من ، هم بابایی دوسش داریم بازیگر توانای سینما و تلویزیون آقای پندار اکبری پسر آقای عبدالرضا اکبری هستند که تقریبا هم سن و سال مامانی اند. من از ایشون دعوت کردم تا در صفحه فیس بوک شما نظر بگذارند. امیدوارم وقتی بزرگ بشی مثل ایشون فرد متشخص و محبوبی بشی. شماره ملی شما عزیز نازنین هم 0-078432-182  هست. مبارک ...
7 مهر 1390

شعر باباجون محمد به مناسبت میلاد پندار عزیز

سلام عسلم باباجون محمد برای بدنیا آمدن شما یک شعر زیبا سرودن برات میگذارم تا یادگاری بمونه: هفدهم از ماه شهریور رسید                                  در دل من نور امیدی دمید سال میباشد نود،با سیصدو هم یک هزار                                  شد تولد نور چشم من،عزیز گلعذار مادر او مریم است و باب ابراهیم نام  ...
5 مهر 1390

عکس

سلام دوستان عزیز اکثرا گفتین چرا عکسهای واضحی از پندار نگذاشتم . این پندار ما خیلی ماشالله شیطونه وقتی خوابه که عکس نمیگیریم ازش .وقتی هم بیداره اینقدر تکون میخوره که اکثر عکساش تار میشن . این ها رو عجالتا داشته باشین تا بعد..... ... ... پندار و بابا رضا . ...
5 مهر 1390

ختنه سورون

سلام عزیز مامان امروز ژستای خوشگل خوشگل میگرفتی.آدم دلش میخواست درسته قورتت بده. براتون گفتم که چهارشنبه پسرم حمام کرد و ظهر بابایی تصمیم گرفت که همون روز ختنه بشه. عصر بابایی و مامان رحیمه رفتند مطب دکتر احمد زاده که از دوستای خانوادگی شون هست،تا ببینند برای ختنه چه وسایلی باید همراه ببرم. لازم به ذکر هست که ما تصمیم داشتیم شما رو ببریم تا  دکتر صفری دوست بابایی ختنه کنند اما دکتر احمد زاده روز تولد شما بیمارستان بودند و گفتند ختنه این شازده به عهده ایشون باشه.بابایی برگشتند و ما آماده شدیم و رفتیم مطب. از اونجا که دکتر آشنا بودند ما دسته جمعی رفتیم داخل مطب و کسی باهامون کاری نداشت. عمل ختنه شما خیلی راحتتر از اونچه فکرشو می...
4 مهر 1390

وقایع اتفاقیه (حمام رفتن پندار)

سلام پسرکم بعد از چند روز اومدم تا از بقیه اتفاقات بعد تولدت برات بنویسم. الحمدلله شبها بهتر میخوابی و بیقراری ات کم شده. جونم براتون بگه روز سه شنبه ٢٩شهریور ماه دایی مجید اینا از تهران حرکت کردند تا بیان و پندار کوچولو رو بینند.همون شب ناف پسرکم افتاد.و ما کلی هورا هورا کردیم . بعد هم زنگ زدیم به مامان جون رحیمه و خبر دادیم که چهارشنبه برای حمام دادن عسلکم بیاد خرمشهر. صبح چهارشنبه مامانجون رحیمه اومد و یکی دوساعت بعد بابا رضا و دایی مجید هم رسیدند.وسایل حمام گل پسر رو آماده کردیم و حمامش دادیم.البته دیگه حمام دهه نبود و اسمش حمام دوازدهه بود چون دکتر تاکید کرده بود که تا نافش نیفتاده حمام نکنه. اینم عکس وسایل حمام پندا...
4 مهر 1390